جدول جو
جدول جو

معنی حجر لبنی - جستجوی لغت در جدول جو

حجر لبنی
(حَ جَ رِ لَ بَ)
رجوع به حجراللبنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ جَ رُلْ لَ بَ نی ی)
سنگی است اغبر با اندک شفافی و چون بسایند مثل شیر میگردد. در دوم سرد و در اول خشک و قاطع نفث الدم و حیض و مفتت حصاه و جهت قرحۀ معده و ضماد او رادع مواد و اکتحال او جهت منع نوازل و قرحه و سلاق نافع و مورث یرقان و مصلحش عسل و قدر شربتش نیم درهم و بدلش شادنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: او را غالاقطیطیش خوانند یعنی حجر لبنی و این اسم از آن جهت بر وی نهاده اند که اگر به آب بسایند مانند شیراز وی بیرون آید و لون وی خاکستری بود و طعم وی شیرین بود چون به آب سحق کنند. و عصارۀ وی در حقۀ قلعی کنند هر زمان که خواهند استعمال کنند. و طبیعت وی معتدل بود و در قوه مانند شادنه بود و چون در چشم کنند منع سیلان فضول در چشم کند و ریش چشم را نافع بود و در ابتداء ورم گرم طلاء کردن سودمند بود و نفث دم وخشونت را نافع بود - انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد، حجر لبنی چون آنرا بسایند رنگی سفید دهد چون شیر برنگ و طعم - انتهی. و ضریر انطاکی در تذکره آورده است که: حجر لبنی سبط اغبر فیه شفافیه ما، یتولد بارمینیه و مایلیها و یستخرج قطعاً کباراً اذاحک خرج منه شی ٔ کاللبن، و هو بارد فی الثانیه یابس فی الاولی اذا شرب فتت الحصی و نفع قروح المعده یکتحل به فیمنع النوازل کالماء و یلحم و یذهب السلاق و هو یقطع الطمث و یورث الیرقان و یصلحه العسل و شربته نصف درهم - انتهی. و ابن البیطار گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسه غالاقیتس و معناه الحجر اللبنی و سمی بهذا الاسم لانه اذا حک خرج منه شبیه باللبن و هو رمادی اللون حلوالطعم و اذا اکتحل به وافق سیلان الدم و الفضول الی العین و القروح العارضه فیها و ینبغی اذا احتیج الی استعماله ان یسحق بالماء و تصیر عصارته فی لوح رصاص و ترفع لما فیها من التدبق - انتهی. و در بعض کتب هندی آمده است که نام آن سنگ شیری است و آن سنگی باشد خاکستری رنگ و شیرین مزه و چون برآب بسایند چیزی چون شیر بحاصل آید.
لغت نامه دهخدا
(حُ)
یاقوت بنقل از ابن الفقیه آرد: دیهی بیمن از مخالیف بدر است. و این بدر جز بدر معروف است که در آن غزوۀ بدر افتاد. ابوسعد گفت موضعی بیمن است. واحمد بن علی هذلی حجری که هبه الله بن عبدالوارث شیرازی او را یاد کرده بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ قِ)
اشنان القصارین. آونه. سنگ گازران. موروقیتس. غالاکسوس. بلغت مصری آونه نامند و آن سنگی است مایل بسبزی و سست و بغایت زودشکن و گازران با او جامه شویند. در اول سرد و خشک و قاطع سیلان خون از ظاهر و باطن و محلل اورام و مجفف قوی و آشامیدن او با آب جهت اسهال مزمن و درد مثانه و نفث الدم و فرزجۀ او جهت قطع سیلان حیض و رفع بدبوئی رحم و ذروراو برای قطع سیلان خون جراحات و اکتحال او با ادویه مغریه جهت قرحۀ چشم و با موم روغن جهت منع زیاده شدن قروح خبیثه و التیام جراحات نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است مصری سست و زود در آب حل شود و گازران مصر کتان را بدان شویند و جامه ها سپید کنند و در موم روغن کنند جهت دملها و ریشهائی که در بدن پیدا میشود و در شاخهای چشم استعمال کنند و جهت نفث دم و اسهال مزمن و درد مثانه چون با آب بیاشامند نافع بود و چون زن بخود برگیردنافع بود جهت خون رفتن دائم. و لون این سنگ سبز بودو تیره رنگ. و داود ضریر انطاکی گوید: هو الاونه و یعرف باشنان القصارین لانهم یبیضون به الثیاب، یتولد بجبال صعید مصر و اجوده الاخضر الرخو، المفتت السهل الانحلال، بارد یابس فی الاولی، یقطع الدم کیف استعمل و یحلل الاورام طلاءً و ینفع من الدمعه و الجرب و السلاق کحلا و فرزجته تقطع الرطوبات و الرائحه الکریهه -انتهی. و در مفردات ابن البیطار آمده است: قال کسونقراطیس من الناس من یسمیه موروقینش و منهم من یسمیه غالا کسوش و یسمیه قبط مصر و انه هو موجود عندهم کثیراً و یستعمل فی تبییض الثیاب و هو حجر اخضر کمد لین سخیف قال دیسقوریدوس فی الخامسه: هو حجر یکون بمصر یستعمله القصارون فی تبییض الثیاب و هو رخو ینماع سریعاً مع الماء و یوافق نفث الدم و الاسهال المزمن و وجع المثانه اذا شرب بالماء و اذااحتملته المراءه تنفع من الطمث الدائم و قد یقع فی ادویه العین المغریه لانه یملأ القروح العارضه فیها ویقطع عنها السیلان و اذا خلط بقیروطی نفع من انتشار القروح الخبیثه. قال جالینوس فی التاسعه هذا الحجر ینحل مع الماء سریعاً و یوجد بمصر، یستعمله الناس فی قصاره الکتان و غسله و هو یجفف و بهذاالسبب صار الاطباء یخلطونه مع القیروطی و یستعملونه فی ادمال الجراحات الحادثه فی الابدان الرخصه اللحم و یخلطونه ایضاً فی الشیافات للعین کما یخلط تلک للجراحات الاخری التی ذکرناها و بحسب لین فضل هذاالحجر علی تلک الحجاره من قبل انه لین قوه من القوی الشدیده لانه لا طعم له کذا هو الین للقاء البدن و اکثر تسکیناً للوجع معاً
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ حَ بَ)
سنگ یاسم. سنگی است شبیه بزبرجد و تیره و گویند نوعی از زبرجد است و از بلاد حبشه خیزد، و سائیدۀ او سفیدرنگ میشود. گرم وبسیار تند و منقی و جالی و جهت ازالۀ آثار قریب العهد و بیاض و انتشار بدون ورم و ظفره نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: دیسقوریدوس گوید این سنگ سبز باشد و صاحب منهاج گوید که بزردی زند و جالینوس گوید مانند یشب بود و چون بسایند مانند شیر از وی بیرون آید و زبان را بگزد و شب کوری و ورم چشم و درد قرحۀ آن زایل کند و ناخنه و تاریکی ببرد و مؤلف گوید بپارسی آنرا سنگ یاسم خوانند -انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: سنگی زردرنگ است و چون به آب بسایند سفیدی دهد مانند شیر و طعمش تیز باشد و در اوجاع چشم مفید بود. و غشاوۀ چشم پاک کند و ریشها را صحت دهد و در ملک حبش باشد -انتهی. و در مفردات ابن البیطار آمده: قال دیسقوریدوس فی الخامسه، هو صنف من الحجاره، یکون ببلاد الحبشه، لونه الی الخضره، ما هو شبیه بالحجر الذی یقال له یشب (طبق نسخۀ لکلرک، و در متن عربی چاپ مصر: هو شبیه بالحجر الذی یقال له لتنشیش) و هو صنف من الزبرجد. اذا حک هذا الحجر صار لونه بلون اللبن، یلذع اللسان لذعاً شدیداً و له قوه منقیه و قد یجلو ظلمه البصر. (قال) جالینوس فی التاسعه: هو شبیه بالیشب و محکه لذاع شدیداً و لذلک انما یستعمل فی المواضع المحتاجه الی الجلاء و التنقیه. و در آنندراج حجر الحبشی آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجر البنی
تصویر حجر البنی
سنگ شیر سنگ شیر
فرهنگ لغت هوشیار